سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانک
 
قالب وبلاگ

صبح زود ناشتا با چشمهای سرخ وپف کرده کتاب هایش را زیر بغل زد وراهی مدرسه شد

تا صبح مشغول نوشتن کاغذ بود

دستش توی جیب رفت وکاغذ را لمس کرد

این کار به او ارامش خاصی میداد.

سرجلسه امتحان کاغذ را بیرون اورد چشمهایش سیاهی رفتگیج شدم

قبض آب به زمین افتاد

اشتباهیـــــــــــــــــــــــــ شلوار برادرشـــــــــــــــــ را پوشیده بود ............وااااای

 


[ جمعه 91/8/12 ] [ 9:28 عصر ] [ نازنین زهرا ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب